نکاتی چند پیرامون کتاب « تولدی دیگر»
نویسنده : پیکارجو نویسنده : پیکارجو

( تولدی دیگر) نام زیبا و شاعرانه یی ست که دانشمند بزرگوار و ارجمند شجاع الدین شفا آنرا به إقتباس از دیوان سروده های ماندگار و جاودانی فروغ فرخزاد برای کتاب پرمحتوا وارزشمند خویش بر گزیده اند. این کتاب که در بهار سال (  1378  )   مطابق ( 1999)به طبع رسیده است ، یکی از پر تیراژترین کتابها در عرصۀ خرافه ستیزی ، جهل زدایی وروشنگری در مقیاس جهانی محسوب گریده وهمین اکنون نیز که درست ده سال تمام از نخستین مژدۀ انتشار آن سپری شده است ،درنزد خِرَد ورزانِ خُرافه ستیز  از منزلت و مقام والاوشایسته یی بر خوردار میباشد. پیرامون این اثرعالی و ارزشمند تا کنون نقدها و تقریظ های فراوانی به نشر سپرده شده است که مهمتر ازهمه کتابیست دارای سه صدو چهل صفحه که تحت عنوان ( پنج نقد بر کتاب تولدی دیگر ) در ماه شهریور( اسد ) سال 1380 به طبع رسیده و حاوی چهار نقد مفصل و ملال آور همراه با پاسخهای حوصله مندانه وخردمندانۀ دانشمندگرامی شجاع الدین شفا ویک دفاعیه میباشد . در دفاعیه ویا بهتر بگوییم نقد النقدی که درپایان کتاب جاداده شده است پروفیسور ن . واحدی در دفاع از تولدی دیگرو با عباراتی زیبا و دلنشین یکی از نقدها را که از قلم خرافه پسندو پر طمطراق نویسنده یی به نام غفور میرزایی تراوش نموده است به نقد کشیده و اورا به اصطلاح سرجایش نشانده است. و از آنجایی که همۀ آن نقد کننده گان ، قضایارا از موضع ناسیونالیسم وباورهای عقب گرایانه و خرافاتی و به گونه یی بسیار سطحی به بررسی گرفته و با پرداختن به جزئیات وموضوعات کم اهمیت، سخن را به درازا کشانده اند وهیچکدامشان به شمول دانشمند گرامی شجاع الدین شفا و پروفیسور واحدی به عمق دریای زنده گی غوطه ور نشده اند تا گوهر نایاب حقیقت را برون آورند وجای یک نقد پایه یی ،رادیکال و اساسی که مسائل و قضایا را واقع بینانه و علت جویانه به بررسی بنشیند ، در این میان خالی به نظر می آید ؛ لذا بر ان شدم تا نکاتی چند پیرامون این کتاب به رشتۀ تحریرآورم.    
در این زمینه قبل از همه باید گفت که ، استاد بزرگوار به جای آنکه به تأسی از گفتۀ ماند گارنیچه، خوی بت پرستی را ترک گویند ، بت شکنی پیشه کرده و توصیۀ او راکه آزین بخش آغازین برگۀ کتاب  نیز  شده است ، در نظر نداشته اند. و به جای اینکه " ملت ایران " را به سوی  تولدی دیگر رهنمون شوند ، آنان را به خزیدن هرچه آرامتر در پیلۀ تنگ و تاریک خود مرکزبینی وتعصبات جاهلانۀ نژادی و زبانی و گرویدن به آیینی موهومتر و خدایی  بزرگتر از آنچه که در کتابهای سه گانۀ سامی معرفی شده است تشویق و رهنمایی مینمایند . لذا به صورت کلی و در حد دانش و إدراک قاصر خویش میخواهم روی چند مورد زیرین مکث نموده توجه نویسندۀ محترم را به آن جلب نمایم :
محترم شجاع الدین شفا تحت عنوان" سرآغاز سخن" ، انگاه که خواسته است ایران قبل از اسلام را در مظان مقایسه و مقارنه با ایران اسلامی قرار دهد ، بر ضرورت عدم تقلب با تاریخ و دوری گزیدن از تعصبات نژادی و مذهبی تأکید نموده و می نویسد :«... این حساب رسی تنها وقتی میتواند معتبر و بنابرین پذیرفتنی باشد که در آن با تاریخ تقلب نشده باشد ، یعنی انچه ملاک حساب رسی قرار میگیرد واقعیتها و شواهد مسلم باشد و نه پیشداوریهاو موضعگیریهای پیش ساخته یی که یا مارک تعصب مذهبی و یا مارک تعصب ملی گرایانه داشته باشد ... »  واین در حالیست که  خودش متأسفانه نتوانسته است از چنین قیودی رهایی یافته و از تعصبات نژادی و ناسیونالیستی  دوری گزیند . به این دلیل که وی از آغاز تا پایان کتابش ، با واکنشی همانند در برابر ناسیونالیسم کور وعظمت طلبانۀ عربی ، قضایا را از دیدگاه و نقطه نظر ناسیونالیسم برتری جویانۀ ایرانی محض به بررسی گرفته وچنان وانمود کرده است که گویا در طول تاریخ یگانه نیروی محرکۀ تاریخ بشر وسمبول دانش وهنر وشهامت و پایداری وغیره وغیره  ایران و ایرانیان بوده اند و دیگران همه هیچ !..  و در این راه ناصواب ودور از انصاف  تا آنجا پیش میرو که به سان أسلاف متعصب خویش  از واژه هایی چون آریانا – خراسان – باختر –  بلخ –  تخار -  هرا ت و دیگر مناطق آریانا و خراسان دیروز و افغانستان امروز اصلا نامی نمی برد و یا اینکه مثلاً از خراسان و آذربایجان و خوارزم و فاریاب ونیشاپور و بخارا و دابگرد ، به حیث استانها وشهرستانها ی ایران نام برده نه تنها با تاریخ بلکه با جغرافیه نیز تقلب مینماید...و در اینجا باید مؤکداً خاطر نشان نمایم که درنزد من هیچ یک از این نامها و مناطقِ یادشده از هیچ نوع برتری و تقدسی برخوردارنبوده و نیست . ودر بخشی دیگر به جای اینکه انگیزه ها و باور هایی را که مسلمانان إشغالگر وچپاولگر را به لشکر کشی ها و کشتارهای بیرحمانه وا داشته است، به نقد عمیق و همه جانبه گرفته و آن توصیۀ نیچه را در ترک بت پرستی عملی نماید، به شکستن بتها پرداخته ودر مجموع عربهارا مورد تاخت و تاز قرار داده آنان را  « تازیان حجاز » ، «مهاجمان عرب » ، « شمشیر کشان بادیه » ، « شمشیر کشان نورسیده » ، « شتر سواران » ، « قوم بیسواد » و غیره مینامد که این خود کاریست ناپسند ونشانه یی از سطحی نگری و تعصب!.. 
نکتۀمهم  دیگری که توجه مان را به خود معطوف مینماید اینست که نویسندۀگرامی تناقض گویی را به اوج آن رسانیده  از یکسو  ایران و ایرانیان را دعوت به " تولدی دیگر" مینماید و از آنان میخواهد تا در طرزدید خود نسبت به مذهب و عقائد خرافاتی مذهبی تجدید نظر نموده عقائد افسانوی و بی پایۀ خودرا به دور بیندازند وازسوی دیگر خودش متأسفانه در پایان کتاب خویش به وضاحت وانمود مینماید که ازعقائد خرافاتی خویش قصد بریدن نداشته و پابندی خودرا به خداپرستی به زعم خودش فراگیر و جهانی به نحوی حالی مینماید و دیگران رانیز به گرویدن به آن یدک میکشد وجرأت آنرا در خود نمی بیند که یکسره با مذهب و معتقدات دینی ، به مثابۀ میراثی ناپسند و ناگواردوره های صباوت و نادانی بشر ، وداع گفته به روی هرچه مذهب و دین و معتقدات خرافاتی ماوراءالطبیعه است خط بطلان بکشد. چنانکه زیر عنوان  پایان سخن  مینویسد : « فصلی طولانی از تاریخ این کشور که هزارو چهارصدسال پیش در قادسیه آغاز شد میباید در آغاز هزارۀ تازه در قم بسته شود. برای اینکه اسلام سیاسی هزاروچهارصد ساله جای خودرا به اسلامی در مفهوم واقعی یک مذهب یعنی در مفهوم معنوی آن بسپارد ، مذ هبی که آگاهانه و آزادانه از جانب افراد پذیرفته شده باشد ، همانند آن مسیحیتی که در جهان کنونی غرب آزادانه و آگانه ،در صورتی معنوی ونه سیاسی ، از جانب افراد پذ یرفته شده است ، نسل نو خاسته یی که الزاماً باید ایران فردا را بر روی ویرانه های ایران امروز بنیاد نهد ، تنها مؤظف به طرح ریزی و إجرای یک برنامهء باز سازی نیست ، بلکه مسؤول طرح و إجرای دو برنامۀ مجزا از یکدیگر – هرچند مکمل یکدیگر – است.
یکی از این دو برنامه ، برنامه یی اضطراری و کوتاه مدت است و دیگری برنا مه یی بنیادی و درازمدت . برنامۀ نخستین پایان دادن به رژیم قرون وسطایی قیم وصغیر است که اصولاً وجود آن در جهان قرن بیستم در کشوری چون ایران دشنامی به تاریخ وفرهنگ ملت ماوبه حیثیت انسانی همه نسلهایی است که در طول هزاران سال دراین سرزمین زیسته اند و همه نسلهای دیگرکه می باید در هزاران سال آینده در آن زنده گی کنند .  و برنامهء دیگر، بنیاد گری فردایی است که در آن فرزندان این سرزمین بتوانند در ایرانیایرانی ، با هویتی ایرانی  ، باتکیه بر ارزشهای فرهنگی ایرانی ، کشور خودرا به صورتی هما هنگ با دانش و بینش جهان پیشرفتۀ هزارۀ سوم و نه در محدودۀ ضوابط دورانجاهلیت عربی  یا قرون وسطی باز سازی کند .
در هر برداشت تازه یی ، این واقعیت اصولی میباید مبنای کار قرار گیرد که موضع ایران در جهان اسلامی از آغازبا همه اجزای دیگر این جهان فرق داشته است . و امروز نیز فرق دارد . زیرابرخلاف کلیۀ آنها ی دیگر  ایران هیچوقت نیز حاضر به فدا کردن اولی در راه دومی نشده است ... » ( تأکید روی کلمات از ماست )
ایشان دانش را به خدمت اندیشه های مذهبی گمارده و با به کارگیری شیوۀ تأکیدُ المدحِ بمایُشبِهُ الذَّم، کوشیده است  دین و دین باوری را حقانیت و عینیتی انکارناپذیر ببخشد . چنانکه پس از ردیف کردن مذمتهای خرافه پسندی و جزم اندیشی وباورهای قرون وسطایی ، بحث پیرامون مذهب فردا را   چنین می آغازد :
« از دیدگاه مذهبی ، امروز یکبار دیگر بشریت در مسیر تحولی بنیادی قرار گرفته است ، نظیرآن تحولی که پیش از این خدایان توحیدی را در جای خدایان اساطیری گذاشته بود . برای نخستین بار در تاریخ تمدن بشری ، انسان – این بار به برکت دانش و نه از طریق شیوخ و کاهنان قوم یهود – با خدایی آشناشده است که آفرینندۀ او است و نه آفریدۀ خود او .( تأکید ازماست )
اکنون از دانشمند محترم شجاع الدین شفا باید پرسید که آن دانشی که توانسته است از راه تجربه ودر لابراتوار ویا با به کارگیری نرم افزارهای کمپیوتری و دانش دیجیتال ، وجود ویاحد أقل علائم ونشانه هایی ازآن آفرینندۀ کائنات را به اثبات رسانیده و بشریت را با آن آشنا ساخته است، کدام است ؟!
ایشان روگردانی مردم جهان از پابندی به قوانین و فرامین خشک ، نابخردانه ، ابلهانه ، مشمئز کننده و غیر انسانی ادیان و به ویژه ادیان  توحیدی سه گانه  و باور مندی با ر آمده از نا آگاهی و آمیخته با ترس و هراس آنان به باورها وموهوماتی چون وجود خدای قهار و جبار و انتقامجو ... وروزحشرو بهشت ودوزخ وغیره را نشانه یی از ظهور و شکل گیری یک " دین عام شمول جهانی " به حساب آورده با ژست و أدایی دانشمندانه خاطر نشان میسازد :
« با اینهمه ، مفهوم واقعیتهایی که به تفصیل از آنها سخن رفت این نیست که در جهان قرن بیست و یکمی و هزارۀ سومی ما عصر دین به پایان رسیده است، تنها این است که عصر بر داشت کوته بینانه یا حسابگرانۀ سنتی از دین به پایان رسیده و عصر تازه یی آغاز شده است که در آن انسان میتواند خود را با خدا در ارتباط ببیند بی آنکه این رابطۀ او الزاماً از مجرای مذاهبی معین ونماینده گان تام الإختیاری معین بگذرد
ایشان در إدامۀ بحث خویش به مطالبی میپردازد که عدم ژرف اندیشی در دستگاه فکری شان را به نمایش میگذارد و نشان میدهد که جنابشان این مطلب راکه ، همه أفکارومعتقدات و باورهای ذ هنی و عاطفی بشربه مثابۀ یک کُلِ به هم پیوسته ،  بار آمده و بازتابی از زیست باهمی و حیات اجتماعی اوست ؛ مطلبی که اکنون دیگر ازبدیهیات جهان دانش به حساب می آید ، یا أصلا به روشنی در ک ننموده اند و یا اینکه خود را به اصطلا ح به کوچۀ حسن چپ زده و آگاهانه وعامدانه از آن چشم میپوشند ، چنانکه مینویسند :
« در این تحول بنیادی، که طبعاً مانند هر تحول بنیادی دیگر نه میتواند یکروزه صورت گیرد و نه میتواند آسان صورت گیرد – وبا اینهم الزاماً صورت خواهد گرفت – دانش ، که این بار نه رویاروی مذهب بلکه در کنار آن قرارگرفته است ، نمیتواند خودش جانشین مذهب شود ، زیراکه این دو اصولاً قابل تعویض با یکدیگر نیستند : یکی از آنها واقعیتی ریاضی است و دیگری گرایشی عاطفی . یکی مادی است و دیگری معنوی ، و پیشرفتهای شگفت انگیز عصرما در زمینۀ اولی نه تنها نیاز روحی بشر را به دومی ازمیان نبرده ، بلکه درست به علت همین قدرت روز افزون عنصر مادی نیاز به معنویت را افزونتر کرده است .همچنانکه در دانشگاههای جهان ما دو بخش علوم ریاضی و انسانی در کنار یکدیگر اند ولی کار یکدیگر را نمی کنند ، در تمدن بشری مانیز دو عنصر مادی و معنوی مکمل همدیگرند و لی علی البدل همدیگر نیستند . » همانگونه که مطالعه فرمودید آقای شفا مذهب و دانش را در کنار یکدیگر قرارداده ومکمل همدیگر قلمداد نموده است و این باوریست که خام بودن و سطحی بودن آن نیازی به إثبات و إقامۀ برهان ندارد.
و از آنجاییکه محترم شجاع الدین شفا از یک خط فکری واقعیتگرا، عینیت پسند و علت جو بر خوردار نیست ؛ نمیتواند از تناقض گویی در امان باشد چنانکه در بخش دیگری از همین مبحث (دین فردا )  ، روی بی اعتبار شدن باورهای خرافاتی ماوراءالطبیعه و به قول خود او "حقیقتهای آسمانی " تأکید نموده مینویسد :
« ... تقریباً همۀ این حقیقتهای " آسمانی " در رویارویی با واقعیتهای زمینی از اعتبار افتاده است
مگر بلافاصله در تناقضی آشکار با این گفته ، می افزاید :
« با اینهمه این بدین معنی نیست که تمدن جهان کنونی از دین بریده باشد یادر جریان چنین جدایی باشد. راست است که هم اکنون بسیاری از مردم جهان به بیخدایی " آته ایسم " گراییده اند ، ولی اکثریت بسیار بزرگتری همچنان به گرایش عاطفی خویش نسبت به حقیقتی فراسوی جهان مادی وواقعیتهای ریاضی آن پابند مانده اند . آنچه گزیده گان این اکثریت می طلبند بیخدایی نیست ، شناخت اصیلتری از خدا و پیوند معنوی تری با اوست که الزاماً از مجرای مذاهبی معین و تشریفات و مقرراتی پیش ساخته نمی گذرد . »
تنها چیزی که در رابطه به این استنتاج محترم شفا میتوان گفت آنست که آنرا  استنتاجی عجیب و غریب و هذیان گویی یی آشکار نامید و بس !
همچنان ایشان در اشاره به موضعگیری کمونیسم و مارکسیسم دربرابر مذهب با تذکری کوتاه ، گنگ و عام گویانه می نویسد: « ... این واقعیت دیگررا نیز نادیده نمیتوان گرفت که در همین جامعۀپیشرفتۀ امروزما درعین حال گرایش نیرو مندی به بیخدایی (  آته ایسم )  و جود دارد که به منطق خاص خود متکی است ، هرچند که مرزهای واقعی آنرا با آمارهای رسمی رژیمهایی چون رژیمهای کمونیستی دیروز و امروز مشخص نمیتوان کرد ، زیراکه نه قانون مارکسیسم انقلابی میتواند توده ها را قلباً از کلیسا یا معبد جداکند ، نه قانون ولایت فقیه انقلابی میتواند آنها را قلباً به مسجد بکشاند...»
من شخصاً از این گفته های استادگرامی آقای شفا سر در نیاوردم و اما با در نظر داشت زمینه های فکری ایشان میتوان گفت که این بخش از گفته های وی نشاندهندۀ واقعیت گریزی و سطحی نگری لیبرال مئابانه او بوده جهل ویا تجاهلش را از ماهیت غیرکمونیستی و غیر مارکسیستی رژیمهایی چون شوروی سابق و أقمارش وچین کنونی وسمپاتی هایش که به احتمال قوی منظور نظر او بوده اند وهمچنان جهل ویا تجاهل وی را از نقد مارکسیستی دین ومذهب ، بر ملا میسازد . در این رابطه باید مؤکداً خاطر نشان ساخت که مارکسیستها با افراد و اشخاص به خاطر عقائد شان هرگز خصومت نورزیده و عقده مندانه برخورد نمیکنند و افراد واشخاص را در گزینش عقائد و آیدیالوژیهایشان کاملاً مختار و ازاد میدانند ، ولی این حق را هم برای خود وهم برای دیگران میدهند که هرگونه عقیده یی را به نقد کشیده ودر بارۀ خوبیها و زشتیهای آن إبراز نظر نمایند و در این زمینه هیچگونه قید وبند ی را به رسمیت نمی شناسند. لذا آقای شفا أقلاً این نکته را باید میدانست که مارکسیسم انقلابی هیچگاهی در صدد وضع قانونی جهت تفتیش عقائد توده ها و " جداساختن قلبهای آنان از معبد و کلیسا "  نبوده ونخواهد بود بلکه سعی و تلاش به خرج میدهد تا در پهلوی نقد عالمانه ودانشمندانۀ عقائد وایدئولوژیهای خرافاتی وعقبمانده ، زمینه های مادی یی را فراهم آورد تا در پرتو آن تودها عملاً به خرافاتی بودن ، دروغین بودن و عوام فریبانه بودن آن باورها پی برده و آنراآگاهانه به دور افگنند   . به بیانی دیگر، کمونیستها واقعاً توده ها را به  " بت شکنی "  نه  بلکه به " ترک بت پرستی " تشویق و رهنمایی میکنند. و درست همین ویژه گی مارکسیستها و کمونیستهاست که همه لیبرالهای کهنه و نو وهمه مدرنیستها و پست مدرنیستها و دم و دستگاههای اسلامی و نیمه اسلامی و دموکراسی و پارلمانی و در مجموع نظام سرمایه وسرمایه داری جهانی از آن وحشت و هراس دارند.
در همین راستا و به مثابۀ حسن ختام ، بایسته است  آن گفته های ماندگار و مشهوری را که  مارکس در { مقدمه یی بر نقد فلسفۀ حق هگل } بیان داشته است در اینجا نقل نماییم تا باشد که آقای شجاع الدین شفا و همفکران وی با خوانش آن از  تجاهل به در آمده و در نوشته ها و قلم فرسایی های بعدی خویش اندکی جانب انصاف را مراعات نمایند  و  به همچو عام گویی های فریبکارانه و غیر منصفانه یی  نپردازند .  مارکس در اثر یاد شده ، مینگارد :
« اساسِ نقدِ مذهب اینست که انسان مذهب را آفریده است ، نه اینکه مذهب انسان را .  مذهب در واقع خود آگاهی انسانی است که هنوز خودرا باز نیافته است ویا دوباره خودرا باخته و ازدست داده است. اما انسان یک موجود انتزاعی بیرون از جهانِ اطراف خود نیست . انسان ، انسانِ جهان ، دولت و جامعه است. این دولت و جامعه ، مذهب رابه مثابۀ آگاهی واژگونۀ جهان ، تولید می کنند . زیراکه دولت و جامعه خود جهانِ واژگونه اند . و مذهب تئوری عمومی این جهانِ واژگونه است ،  دائرةالمعارف آن و منطق عامیانه اش ،مایۀ شرف معنوی اش ، شوروشیفته گی اش ، مجوِّزأخلاقی اش ، مکمِّل تشریفاتی اش ، و زمینۀ توجیه حقانیت  این جهان است . لذا مذهب انعکاس ذات بشری در یک قالب خیالی و شَبَح گونه است ، زیرا جوهر انسانی از هیچ واقعیت حقیقی یی بر خوردار نبوده است . بنا براین مبارزه علیه مذهب، مبارزه یی غیر مستقیم علیه جهانی است که مذهب معنویات آنرا میسازد . رنج مذهبی ، در آن واحد ، هم بیان رنج واقعی و ملموس است وهم إعتراضی بر ضد آن . مذهب  آه مردمان ستمدیده است .  روح جهان بی روح و قلب جهان بی قلب است . مذهب افیون مردم است . إعتقاد به مذهب که یک خوشی و سعادت خیالی و دروغین را در بین مردم به وجود می آورد ؛ در واقع نشانۀ خواست و تمنای مردم برای دستیابی به خوشحالی و سعادت واقعی در جهان است . لذا نقد مذهب به مثابۀ یک خوشحالی واهی و دعوت مردم به روگرداندن از آن در حقیقت دعوت کردن آنان به سوی خوشحالی واقعی است . وفراخواندن مردم به رها کردن  توهمات در مورد موقعیت و شرایط مادی شان به این معنی است که باید خود این شرایط و موقعیت را ( که برای توجیه خود محتاج به توهم و خیال سازی در بین مردم است )  تغییر دهند. بنابرین ، نقد مذهب ، در نطفه ، نقدِ دنیای خاکی پرمحنتی  است که مذهب هالۀ مقدس آنرا تشکیل میدهد.
نقد مذهب ،  گلهای خیالی  بنشسته بر زنجیر را به این خاطر  پَرپَرنکرده است که انسان زنجیری عریان و خشن را بر گردن گیرد ، بلکه از این خاطر آنرا پرپرکرده است که انسان  زنجیری راکه بر گردنش پیچیده شده است به دور بیفگند  و گلهای تازه و واقعی را  از شاخه بچیند . نقد مذهب انسان را  از بند فریب می رهاند ، تا بیندیشد ، تا عمل کند  ، تا واقعیتش را  همانند انسانی که خیالهای واهی خود رابه دور ریخته و عقل وحواس خودرا بازیافته است ، شکل دهد  ؛ تا بر گِردِ خودش ، و از آنرو بر گِردِ خورشید راستین خودش بگردد . مادام که انسان بر محور خودش نمی گردد ، مذهب یگانه خورشید دروغین یا پندارگونه یی است که بر گرد انسان میگردد.
پس وظیفۀ تاریخ است که ، که با بی اعتبار شدن آن جهانی بودن حقیقت ، حقیقت این جهان را مستقَر سازد . در نخستین گام ، وظیفۀ فلسفه ، فلسفه یی در خدمت تاریخ ، این است که ، با عریان شدن از  خود بیگانه گی انسان در شکل مقدسش ، ازخود بیگانه گی  را در پیکرۀ نا مقدسش   نیزافشا کند . بدین ترتیب ، نقد آسمان به نقد زمین ، نقد مذهب  به نقد حقوق و نقد الهیات به نقد سیاست بدل میشود . »

پایان


June 11th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب